تخت فولاد اصفهان، همچون گنجینه ای است که گوهرهای نایابی را در دل خود نگه داشته است و اسرار مگو در باب این گوهرهای نایاب بسیار دارد!
به گزارش پایگاه خبری،تحلیلی جمعیت جوانان قشقایی و به نقل از رویش نیوز، تخت فولاد درکنار قبرستان بقیع مدینه، ابوطالب مکه و وادی السلام نجف اشرف از مهمترین و متبرک ترین مرقدهای جهان اسلام به شمار می رود. تا آنجایی که برخی معتقدند تخت فولاد به واسطه قبور متبرک آن، دومین قبرستان جهان اسلام است.
در جای جای این تکه از بهشت معنوی که قدم می گذاری عظمت های عرفانی و علمی زیادی مدفون است. یکی از این ذخایر عظیم، میرزا جهانگیر خان قشقایی است.
باورتان می شود؛ خان یک ایل باشی، صاحب قدرت و مکنت و پول و زمین و خدم و حشم.چهل سال هم از عمرت گذشته باشد؛ اما به یکباره همه را رها کنی و به بشوی یک طلبه ساده حوزه علمیه؛ اما جهانگیرخان این انتخاب بزرگ را کرد.
از آن روز که در اصفهان به طور اتفاقی استاد سخن، همای شیرازی را دید انگار گمشده اش را بعد از ۴۰سال یافته بود. آری استاد شیرازی که سخن گفت گویا نسیم فیض الهی بود که وزیدن گرفت و خفته را از خواب شیرین برانگیخت.
چه گفتند و چه شنیدند را نمی دانیم اما جهانگیرخان از آن روز ترک دیار کرد و یکسره همت بر تحصیل علم و تهذیب اخلاق کرد و شد آنچه لایقش بود.
حکیم عارف، جهانگیرخان قشقایی فرزند محمدخان، از ایل قشقایی طایفه دره شوری تیره جانبازلو، از ساکنان وردشت سمیرم، در حدود سال ۱۲۴۳ق متولد شد.
مادرش از خوانین منطقه سمیرم اصفهان و ساکن شهرستان دهاقان بوده است؛ از این رو، گاهی اهل اصفهان او را دهاقانی می نامند. وی از اوان کودکی عاشق تحصیل بود و کمتر با ایل همراهی می کرد. پدرش که خود اهل کمال بود برای او معلم گرفت و به همین جهت، تحصیلات ابتدایی را در مولد خود فرا گرفت.
سواد خواندن و نوشتن و مقدمات فارسی و عربی او همان اندازه بود که خان زادگان و کلانتران آن عهد تحصیل میکردند؛ با این تفاوت که در اثر قریحه و علاقه ذاتی که به خواندن کتب نظم و نثر معمولی دهات و ایلات داشت، اطلاعات او بر اقرانش می چربید و از جمله باسوادهای ممتاز طایفه خود محسوب می گردید.
سرانجام انگیزه تحصیلات او را به یک باره به اصفهان کوچ داد و زندگی ایلی، به علت استعداد ذاتی او به زندگی طلبگی تبدیل شد.
حکیم قشقایی هنگامی که به کسوت طلبگی درآمد، چهل ساله بود و در عین حال، در دوران تحصیل معارف اسلامی و تدریس تا پایان عمر، ملبّس به لباس ایلی خود بود و همانند دیگر افراد ایل، کلاه و زلف داشت. او تنها به هنگام نماز همچون استادش، آقا محمد رضا قمشه ای(ره) با شال کمر، عمامه ای درست میکرد و بر سر می نهاد و به همان نحو به نماز میایستاد.
حکیم قشقایی تا آخر عمر در حجره می زیست و در زاویه حجره به عشق معبود خویش دلخوش بود.
او از سهم امام و شهریه استفاده نمی کرد و از مال الاجاره زمینی که داشت، روزگار می گذراند میرزای عبرت می گوید: «در ایام جوانی به موسیقی شائق بود، چندی مشق تار کرده و از برای تکمیل آن فن به اصفهان آمده، از مدرسه صدر او را خوش آمده، همه روزه صبح و عصر می رفت آنجا. چنان که از وی حکایت کنند، در هنگام رفتن به مدرسه، در دکان جنب مدرسه، درویشی وی را می خوانَد و از وطن مألوف و حرفت و نسب او جویا می شود. جهانگیر خان شرح حال خود را کماکان با درویش در میان می گذارد. می گفت: چون گفتار من به پایان رسید، درویش خیره در من نگریسته، گفت: گرفتم در این فن، فارابی وقت شدی، مطربی بیش نخواهی بود. گفتم: نیکو گفتی و مرا از خواب غفلت بیدار کردی، هان بگو چه باید کرد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟ گفت: چنین می آید که تو را فضا و هوای این مدرسه پسند افتاده، در همین جا حجره گرفته، به تحصیل علم مشغول باش. گویند: جهانگیرخان میگفت: من بدین مقام از همّت نفس آن درویش و یمن راهنمایی او رسیدم»
جهانگیر خان ابتدا در مدرسه الماسیه چهار سوق مقصود، سپس در مدرسه جدّه بزرگ و دست آخر در مدرسه صدر حجره طلبگی داشت. بیشتر دوران در مدرسه جدّه و ایام اشتهار استادی و مدّرسی او تا پایان عمر، در مدرسه صدر گذشته بود.
عمده تحصیلاتش را در فقه و اصول نزد حاح شیخ محمد باقر مسجد شاهی (م:۱۳۰۱ق) و میرزا محمد حسن نجفی (م:۱۳۱۷ق) فرا گرفت. سطوح، مخصوصاً تمام شرح لمعه و قوانین را نزد میرزا محمد حسن نجفی و خارج را در محضر شیخ محمد باقر نجفی و حاج حسینعلی تویسرکانی خواند. فلسفه را نزد ملا اسماعیل درکوشکی(م:۱۳۰۴ق) و فن طب و طبیعیات را نزد میرزا عبدالجواد حکیم خراسانی تحصیل کرد. سپس برای تکمیل فلسفه به تهران سفر کرد و نزد آقا محمدرضا قمشهای درس خواند. وی عمده حکمت مشایی و منطق، از قبیل شرح اشارات و شفای بوعلی را با شرح منظومه سبزواری در اصفهان خوانده و برای خواندن اسفار و شرح فصوص خدمت آقا محمد رضا قمشهای رسید، وی ریاضیات را نزد ملاحیدر صبّاغ لنجانی (م:۱۲۸۸ق) فراگرفت.
وی بزرگترین استاد مدّرس فلسفه و کلام و فقه و اصول و حدیث بود، اما عمده تخصص و اشتهارش درحکمت و فلسفه الهی بود. طب و طبیعیات را نیز بخوبی می دانست و تدریس می کرد، چنان که شاگردان این علمش، از قبیل میرزا ابوالقاسم طبیب احمد آبادی، درس او را بر استاد حاج میرزا محمد باقر حکیم باشی ترجیح می دادند و مفیدتر می دانستند، اما خود او به هیچ وجه دعوی طب و طبابت نداشت و در معالجات جز با نظر طبیب کار نمی کرد،مرحوم جهانگیر خان روزهای تعطیل ریاضیات تدریس می کرد و شاگردان زیادی داشت.
حوزه درس رسمی وی در مسجد جارچی تشکیل می شد و این کار را به رعایت جانب حکیم مدّرس معروف هم مدرسه اش، مرحوم آخوند کاشی می نمود که حوزه درس وی در ایوان مدرس خود مدرسه تشکیل می شد. وی قبلاً در مدرسه جده بزرگ بود که چون در صدد اصلاح، و به قول مخالفانش فضولی در آمد، اخراجش کردند و قبل از آن مدرسه، در جدّه کوچک حجره داشت که اولین حجره او در اصفهان بود.
جهانگیر خان در مدت سی چهل سال اقامت وتدریس متوالی در مدرسه صدر، شاگردان بسیار تربیت کرد. در فاصله حدود نیم قرن که پایانش سال ۱۳۲۸ق سال وفات جهانگیر خان یا پنج سال بعد؛ یعنی ۱۳۳۳ق وفات آخوند کاشی باشد، کمتر کسی است که در اصفهان تحصیل کرده و در خدمت این دو استاد بزرگ درس نخوانده باشد. بزرگترین شاگرد جانشین جهانگیرخان، استاد علّامه، آقا شیخ محمدحکیم خراسانی بود که بعد از وی مدت ۲۸سال تا پایان عمر در همان مدرسه، به تدریس فلسفه و تعلیم و تربیت طلاب با همان سبک و شیوه فاضله خان اشتغال و علماً و عملاً به استاد خود تأسی داشت.
حکیم قشقایی، اسفار، شفا، شرح منظومه، مکاسب، شرح کبیر و ریاضیات و اخلاق را تدریس می نموده است و گفتهاند: در درس شرح منظومه وی قریب ۱۳۰نفر شرکت می کردند.
از مهمترین و شاخص ترین شاگردان مرحوم می توان از آیات عظام و حجج اسلام ذیل نام برد:
۱. میرزا محمد علی شاه آبادی
۲. سید حسن مشکان طبسی
۳. شیخ محمد حکیم خراسانی
۴. سید صدرالدین کوپایی
۵. شیخ محمود مفید
۶. شیخ محمد حسین فاضل تونی
۷. سید محمد کاظم عصّار
۸. میرزا ابوالقاسم ناصر حکمت
۹. حاج آقا رحیم ارباب
۱۰.سید ابوالحسن مدیسه ای اصفهانی
۱۱.سید حسین طباطبائی بروجردی
۱۲.شیخ محمد جواد آدینه ای
۱۳.آقا ضیاء الدین عراقی
۱۴.آقا نجفی قوچانی
۱۵.سید محمد مقدس اصفهانی
۱۶.شیخ علی فقیه فریدنی
۱۷.حاج شیخ محمد حسن عالم نجف آبادی
۱۸.ملا محمّد همامی
۱۹.میرزا محمد باقر امامی
۲۰.ملا فرج الله درّی
۲۱.میرزا محمد حسین مدرس کهنگی
عظمت علمی حکیم قشقایی، از شاگردانی که در پرتو تربیت او کمال یافتند و خود هر یک مشعل دار علم و دانش و فقه و استوانه های معارف اسلام گشتند، پدیدار است.
مرحوم خان علاوه بر مقام علمی و فلسفی، در متانت و وقار و انضباط اخلاقی و تقوا نمونه و تا آخر عمر در همان لباس عادی اولی خود باقی بوده و فوق العاده مورد ارادت شاگردان وآشنایان بوده است.
وی به تمام جهات و آداب شرعی متأدّب وبه فضایل اخلاقی آراسته بود. حاصل عمرش صرف تعلیم و تربیت طلاب گردید. شبانه روز چند درس فقه و اصول و فلسفه و کلام می گفت. ایام تعطیل به درس حدیث و تفسیر و اخلاق می پرداخت و مخصوصاً درس اخلاقش برای طلاب بسیار مفید بود.
از جهت متانت، اخلاق و رعایت آداب معاشرت، حلم، تواضع، سنگینی و وقار، مسالمت، مهربانی و خوش زبانی با عموم طبقات و ارباب مسالک بسیار عالی بود. هیچ کس در تمام عمر از وی حالت تندی و خشم ندید و یک سخن زشت و ناهنجار از زبانش نشنید. کسی را که از جاده دین و مذهب یا اخلاق خارج می دید، به زبانی نرم با کمال دلسوزی و خیر خواهی دلالت و هدایت می فرمود و اکثر دلالت های او مؤثر می افتاد. دردمندان اخلاقی و کسانی که به لغزش مذهبی و عقیده ای و فکری افتاده بودند، پیش خان بدون ملاحظه و بیم، درد و عقیده باطنی خود را اظهار می کردند و ایشان را حکیمانه معالجه و راهنمایی می فرمود. با ارباب مذاهب باطله بسیار مؤدّب و خیر خواهانه مباحثه و آنها را با دلیل و برهان به راه حق هدایت می کرد.
به ورزش تیر اندازی و سوار کاری علاقه داشت ولیکن به شکار و هوی و هوسهای دیگر تیر نمی انداخت و برای سلامتی خود همه روزه مقداری پیاده می رفت و در اواخر عمر که بیرون رفتن از مدرسه برای وی مشکل بود اطراف مدرسه مدتی قدم می زد.
سالهای آخر عمرش به اصرار جمعی از خواص و علما و طلاب که می خواستند نماز جماعت بی غلّ و غش داشته باشند، با کراهت طبع، امامت جماعت مسجد قبلی مدرسه صدر را، خاصّه ماه رمضان قبول کرد… موقع نماز دستمالی سفید دور سر می بست. نماز جماعتش گرمترین جماعتها بود و خواص متدین عالم و عامی، حتی کسانی که خود ریاست روحانی و امامت داشتند، از محلات دور و نزدیک برای درک جماعتش بر یکدیگر سبقت می جستند.
مرحوم جهانگیر خان، مانند افراد معمولی ایل قشقایی لباس می پوشید و کلاه دو گوشه و گاهی کلاه پوستی بر سر می نهاد و تا آخر عمر لباس خود را تغییر نداد.
میرزا حسن خان جابری انصاری می نویسد: طلاب را به آرامی و اخلاق نیک تهذیب می فرمود. اگر شارب مسکری یا فاعل منکری را شبانه گرفته به مدرسه آورده برای اجرای حدّ، آن مرحوم می فرمود، حبسش کنند تا به هوش آید؛ بعد خود نیمه شب، رفته او را رها و از مدرسه بیرونش کرده و به اندرز حکیمانه به راه راستش آورده.
آن چنان بزرگ منش بود و طبع بلند داشت که سلاطین و حکّام وقت، مانند ظلّ السلطان مسعود میرزا نیز جرأت اظهار مساعدت مالی به او نمی کردند و با آنکه از حیث معاش در عسرت بود، لیکن به سبب عفت و استغناء اغلب او را متموّل تصوّر می نمودند.
سرانجام جهانگیر خان در پایان عمر دچار بیماری کبد شد و خود می دانست که بهبودی پیدا نمی کند و به میرزا مسیح خان طبیب نیز که به عیادت او آمده بود، گفت: «هر چه تو می دانی من هم می دانم، من خوب شدنی نیستم.» حتی آورده اند که دکتر شافتر، مسؤول بیمارستان انگلیسی ها در آن زمان هم برای او داروهایی تجویز کرده بود که خان از استعمال آنها خودداری کرد. وی سرانجام در شب ۱۳ماه رمضان سال ۱۳۲۸ق در اصفهان در سن ۸۵سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به سوی محبوب شتافت.
فردای همان شب با تشییع با شکوه که همه علما و مردم این دیار در آن شرکت داشتند «و با آن که ماه صیام بود، تمام دکانهای شهر بسته شد، او را به سر دست با ازدحام غریبی به تخت فولاد بردند» و اقامه نماز میت توسط آیت الله شیخ محمدتقی آقا نجفی انجام و در تکیه سید محمد ترک دفن گردید.
حکایاتی عبرت آموز از زندگی حکیم جهانگیرخان قشقایی
کم کردن اثرات ملاقات با حاکم جابر
حاج آقا رحیم ارباب (ره) میفرمودند: آقای جهانگیرخان مایل نبود ارتباط یا ملاقاتی داشته باشد با شاهزادههای قاجار حاکم بر اصفهان و یا امثال ذلک ولی آنها در صدد بودند بروند دیدار خان، لکن جهانگیرخان کراهت داشت برود بازدید، با توجه به چند مرتبه دیدار آنها، خان نیز یکی دو مرتبه رفته بود بازدید اما وقتی برمیگشت به مدرسه صدر، مستقیم میرفت در حجره آخوند کاشی و هدفش این بود که یک مقداری که در بازدید حکام قاجار وقت صرف شده بود با رفتن به حجره آخوند و بودن در جوار وی جبران اثرات منفی آن بازدید باشد.
امر به معروف و نهی از منکر
جمعی از اصحاب خان از جمله ملا محمّد علی خوانساری از ملازمان خدمتش که در مجلسی حاضر بوده است حکایت کردند: یکی از مریدان مقدّس خان همسایهیی ساز زن داشت که تعلیم ساز میکرد و اکثر صدای تار و کمانچه و سنتور از خانه او بلند بود. چون با دستگاه ظلّ السّلطان و شاهزادگان و بزرگان وقت ارتباط داشت احدی از ملاها و متشرّعین محل جرأت نهی و ممانعت او را نداشتند. گویا اسم این شخص را (نوّاب سنتوری) میگفتند؟
در یکی از ایام که خان به منزل آن مرد رفته بود هنگامه مشق و تعلیم تار بیش از همه روز آوازه داشت. مرد مقدّس به تصور اینکه خان به علت حرام بودن موسیقی از شنیدن این صدا رنج میبرد، سخت به قلق و اضطراب افتاد و چاره نمیدانست! خان چون ناراحتی او را دید ابتدا از در مسئله فقهی درآمد: بر فرض که استماع غنا حرام باشد. سماعش حرمت شرعی ندارد یعنی اگر به عمد و اختیار گوش ندهی و آواز تغنّی بدون قصد از جایی بگوش شما برسد حرام نیست، وانگهی موضوع غنا و حدود حرمت و اباحه آن از معضلات فقهی است و هر آوازی را غناء و هر تغنّی را حرام نمیتوان دانست!
مقداری از این مسائل گفته شد باز آثار ناراحتی از وجنات آن مرد هویدا بود.
در این موقع خان به او گفت برو در خانه این ساز زن را آهسته بزن و به وی بگو فلان سیم تار را سست بستهیی و فلان پردهاش ناساز است. استاد سازنده که این سخن را از همسایه خشک مقدّس شنید بیاندازه تعجّب کرد و گفت خواهش دارم اندکی صبر کنی تا تار خود را وارسی کنم. در مراجعت تعجبش بیشتر بود که دانست ایرادی بسیار بجا بر وی گرفته است. با تواضع و التماسی که مخصوص طالبان کمال است پرسید این مایه مهارت و استادی از کجاست که این نوع خردهگیری و دقیقه سنجی را جز از بزرگترین اساتید فنّ انتظار نتوان داشت!
مرد مقدّس گفت من خود از این هنر سر رشته ندارم، مهمانی در منزل من است که این پیغام را داد.
استاد نوازنده فوراً به خانه برگشته سر و صدا را خاموش و به شاگردان سفارش کرد که هان پنجه به مضراب نبرید که بزرگترین استادان فنّ امروز در همسایگی ماست. بیش از این آبروی ما ریخته نشود، و خود لباس بر تن مرتب ساخته با ادب پیش آمد و اجازه شرفیابی خواست، بخیال اینکه واقعاً یکی از تار زنهای درجه اول دنیا را خواهد دید. به محض اینکه چشمش به جهان دانش و اخلاق جهانگیرخان افتاد که از پیش هم او را دیده بود و به قیاس سایر پیشوایان علمی و مذهبی پیش خود تصوّر کرده بود، پیش وی به دو زانوی ادب نشسته سر در قدمش نهاد و به توبه و استغفار درآمد.
راه ارتزاق من از این هنر است، اگر دستور بفرمایید به ترک این عمل خواهم گفت هر چند کار به گدایی بکشد. خان او را با تفقّد و دلداری چنان راهنمایی کرد که نه او بزحمت گدایی افتاد و نه همسایگان دیگر از دست وی بزحمت و عذاب بودند.
جریان فوت
محمّد جعفر دهاقانی گوید: خان که فوت شد، اول خواستند در تکیه مادر شاهزاده دفن کنند ولی دور بود رفتیم اجازه گرفتیم در تکیه ترک دفن کردند. بیماری ایشان درد کبد بود. میرزا مسیح خان دکترش بود وقتی خان بیماریش شدید شد، من رفتم دنبال دکتر میرزا مسیح خان گفت: شما چه نسبتی دارید، گفتم: خادمش هستم، دکتر گفت: من نمیآیم. خان آدم کوچکی نیست. من برای عیادت میآیم آمدم جریان را برای خان گفتم، خان فهمید گفت: برو بگو برای عیادتم بیاید. آنگاه دکتر به خدمتش آمد. خان تبسم کرد و به او گفت هر چه تو میدانی من هم میدانم، من خوب شدنی نیستم، میرزا مسیح خان رفت دکتر شافتر را آورد. دکتر شافتر نسخه نوشت و دواها را از مریضخانه انگلیسیها تهیه کردیم ولی خان آنها را نخورد. سه چهار ساعت از شب گذشته بود که خان گفت رختخواب را رو به قبله کنید، سپس یک لیوان آب خوردن خواست. پس از نوشیدن آن به ذکر حق مشغول شد، و چند لحظه بعد خلاص شد. تمام علماء در همان شب حاضر شدند. جماعت انبوهی آمده بودند. صبح فردا تشییع جنازه به عمل آمد. آقا نجفی (گویا شیخ محمّد تقی نجفی) بر او نماز خواند.
الحق که حق رفاقت را به جا آوردی
چنانکه نقل است جهانگیرخان زودتر از آخوند کاشی درگذشت. در این زمان آخوند کاشی به قدری مریض احوال بود که نمیتوانست راه برود. اما وقتی جنازهی مرحوم خان را داخل «مدرسه صدر» آوردند که بر او نماز بخوانند. آخوند کاشی بسیار بیتابی مینمود. ایشان به شاگردانش اشاره میکند که زیر بغلهای او را بگیرند تا وی نیز چند قدمی به مشایعت جنازهی دوست عزیزش برود. اما بیشتر از چند قدم نتوانست جلوتر برود. سه شب از ماجرا نگذشته بود که یکی از شاگردان حکیم جهانگیرخان، او را در خواب میبیند که به وی میگوید: از آخوند تشکّر کن که به مشایعت جنازهی من آمد. زیرا در چند قدمی که آمدند اذکاری را دنبال جنازهام گفت که این اذکار سبب شد من از برزخ نجات پیدا کنم. برو از او تشکّر کن و به او بگو : «الحق که حق رفاقت را بجا آوردی».
سردیس میرزا جهانگیرخان قشقایی، روبروی فرهنگسرای خاوران تهران
منابـع:
۱. احتشامی، خسرو. (۱۳۷۰ش). از مضراب تا محراب، بهینه، چاپ اول.
۲. جابری انصاری، میرزا حسن خان. (۱۳۳۰ش). نوش دارو، تهذیب الاخلاق، قطع سنگی.
۳. تاریخ اصفهان و ری و همه جهان، اصفهان: عماد زاده(۱۳۲۱ش).
۴.جاویدان خرد، سال اول، شماره دوم پاییز ۱۳۸۴.
۵. جناب، میرسیدعلی. (۱۳۸۵ش). رجال و مشاهیر اصفهان، تدوین و تصحیح رضوان پورعصار، اصفهان: سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان.
۶. دستگردی، وحید. (۱۳۱۸ش). مجله ارمغان، سال بیستم، شماره چهارم و پنجم.
۷.دیوان بیگی، سید احمد. ( ۱۳۶۶ش). حدیقه الشعرا، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: نشر، چاپ اول.
۸. روضاتی، سید محمدعلی. (۱۳۳۲ش). زندگانی حضرت آیت الله چهار سوقی، اصفهان: تأیید.
۹.صدوقی سها، منوچهر. (۱۳۸۱ش). تاریخ حکماء و عرفاء متأخر، تهران:حکمت، چاپ اول.
۱۰.گلچین معانی، احمد.( ۱۳۵۲ش). گلزار معانی، تهران
۱۱.قرقانی: مهدی. (۱۳۷۱ش). زندگانی حکیم جهانگیرخان قشقایی، اصفهان: گلها، چاپ اول.
۱۲. مختاری، رضا.( ۱۳۶۶ش). سیمای فرزانگان، دفتر اسلامی.
۱۳.مطهری، مرتضی. ( ۱۳۷۳ش). خدمات متقابل اسلام و ایران، قم: صدرا، چاپ بیستم